بخش سوم
سپهری ، عشق و دوست ....................
سپهری و صدای پای آب ....................
سپهری ، عشق ، دوست
طبیعت قسمت عمده ی دلبستگی سپهری را تشکیل می داد ، زیرا اوهنرمندی نقاش بود . این علاقه ریشه در کودکی ودنیای گذشته ی وی دارد . هوای سرسبز کاشان ، طبیعت زنده ، بیابان ها ودشت های وسیع ، شب های روشن ومهتابی و آسمان پر ستاره ، رودخانه های فصلی وبهار زود رس آن دیار ، گل های سرخ ، همه وهمه عامل بوجود آورنده ی این دلبستگی است وبه این گونه است که سپهری از عشق وعلاقه ی خود سخن می گوید .
»...قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال
و عشق ، تنها عشق
تورا به گرمی یک سیب می کند مأنوس
وعشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها خواهد برد .
مرا رساندن به امکان یک پرنده شدن
ونوشداروی اندوه ؟
در منظومه ی مســافر شاعر دلبستگی خود را به طبیعت ، گیاهان ونور را به حالتی دیگر بیان می کند واز فاصله ای که از وصــال جلوگیری میکند ،سخن می گوید :
»... خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
ودست منبسط نور روی شانه ی آن هاست .
نه ! وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست ...«
در تمام اشعار سپهری تنها شعری که به طور مستقیم محبوبش را مورد خطاب قرار می دهد ، شعر »به باغ همسفران « است .در این شعر سهراب از محبوب خودی خواهد که در کوچه هایی که تاریک هستند ، اورا همراهی کند تا او از سطح سیمانی قرن نترسد . شاعر علاقه مند است که محبوبش اورا پناه دهد تا از شهرهایی که خاک سیاهشان چراگاه جرثقیل است ، نترسد .
این شعر اوج شاهکار اشعار عاشقانه ی سپهری است :
به باغ همسفران ، صدا کن مرا .
صدای تو خوب است .
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید .
در ابعاد این عصر خاموش ،
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم .
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من ، شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است ،
کسی نیست !
بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت ، میان دو دیدار تقسیم کنیم .
شعری به نام دوست در منظومه ی » حجم سبز« موجود است که سپهری آن را در مرثیه ی فروغ فرخزاد سروده است .
در مطلع آن ، جمله ی از »تی . اس . الیوت « شاعر ومنتقد انگلیسی قرار دارد . شعر معروف الیوت شرح سفر چند نفر زر تشتی به غرب است که اقتباس از یک بخش انجیل است . نام شعر الیوت »سفر مغان « است :
سرمایی می آمد که از آن بی بهره نماندیم .
بطور دقیق در بدترین وقت سال .
در سفری این چنین دراز :
جاده ها گسترده و هوا آزار دهنده می نمود
وسط چله ی زمستان ...!
دوست ؛
بزرگ بود
واز اهالی امروز بود
وبا تمام افق های باز نسبت داشت
ولحن آب وزمین را چه خوب می فهمید .
صداش ، به شگل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را ، به ما نشان می داد .
ودست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
ومهربانی را به سمت ما کوچاند .
به شکل خلوت خود بود
وعاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه ی باران ، پر از طراوت تکرار بود
واو به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد .
همیشه کودکی باد را صدا می کرد .
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب ، سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
ومثل لهجه ی یک سطل آب ، تازه شدیم ، وبارها دیدیم
که با چقدر سبد ، برای چیدن یک خوشه بشارت رفت ..... .